جدول جو
جدول جو

معنی نشانه گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

نشانه گرفتن(عَ شُ دَ)
هدف گرفتن. هدف قرار دادن. قراول رفتن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چانه گرفتن
تصویر چانه گرفتن
گلوله کردن خمیر به اندازۀ یک نان
فرهنگ فارسی عمید
(عَ قَ زَ دَ)
قراول رفتن
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گِ رِ تَ)
جای ساختن. آشیان گرفتن. منزل گزیدن:
مرغ دل ما ز هر دو عالم
اندر بر او گرفت لانه.
شیخ مغربی
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ)
دانه بستن. پدید آمدن حبه در سنبله و از حالت شیری و میعان بسختی گراییدن آن: اقماح، دانه گرفتن خوشه. اقمح السنبل، دانه گرفت خوشه. (منتهی الارب). و نیز رجوع به دانه بستن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ کَ دَ)
گلوله کردن خمیر برای نان. گلوله کردن خمیر برای پختن نان یا رشته کردن. زواله کردن خمیر. زواله گرفتن خمیر. و رجوع به چانه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ تَ اَ کَ دَ)
منزل کردن. در محلی اقامت کردن. در جایی سکنی گزیدن:
همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن
گویی که دو جغد آنجا بر خانه گرفته ست.
دنیا پلی است رهگذر دار آخرت
اهل تمیز خانه نگیرند بر پلی.
سعدی (طیبات).
، دو کردن مهره را در خانه ای از خانه های نرد تا حریف نتواند آنرا زند. خانه بستن در نرد
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ / تِ تَ)
اعتزال جستن. عزلت گزیدن. (یادداشت مؤلف). کرانه کردن. کرانه جستن:
چون دشمنان کرانه گرفتی ز دوستان
تا قول دوستان من اندر تو گشت راست.
فرخی.
زین جفته خوری کرانه گیرد
با جفت خود آشیانه گیرد.
نظامی.
عاقل که می مغانه گیرد
از زحمت خود کرانه گیرد.
نظامی.
رجوع به کرانه کردن و کرانه جستن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بهانه گیری. پی موضوع مجعول گردیدن. ایراد گرفتن:
صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه.
سعدی.
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر.
حافظ.
و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(عِ کَ دَ)
در تیراندازی، قراول رفتن. (یادداشت مؤلف). نشانه رفتن. رجوع به نشانه رفتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آشیانه گرفتن
تصویر آشیانه گرفتن
لانه ساختن آشیان کردن آشیانه نهادن آشیانه ساختن آشیانه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرانه گرفتن
تصویر کرانه گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
کناره گیری کردن
فرهنگ فارسی معین
اقامت کردن، جا کردن، منزل کردن، مقیم شدن، اقامت گزیدن، اجاره کردن، خریدن (خانه) ، لانه ساختن، آشیانه درست کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
أخذ العينات
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
Sample
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
échantillonner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
een monster nemen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
نمونہ لینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
tomar muestra
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
pobrać próbkę
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
брать образец
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
לקחת דוגמית
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
ตัวอย่าง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
eine Probe nehmen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
サンプルを取る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
kuchukua sampuli
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
샘플을 채취하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
брати зразок
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
mengambil sampel
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
নমুনা নেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
नमूना लेना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
campionare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نمونه گرفتن
تصویر نمونه گرفتن
örnek almak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی